سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق تو

محبوبم کجایی؟آیا در آن بهشت کوچک گلهایی را آب می دهی که به تو سان می نگرند که من به تو می نگریستم؟

یا در میان کتابها به جستجوی دانش زمینی هستی و از دانش آسمانی سیراب گشته ای؟

آه ای همدم روحم کجایی؟ آیا در معبد دست به دعا به دعا داری؟یا به دامان دشت.مامن رویاهایت.طبیعت را به گفتگو نشسته ای؟

آیا به یاد داری روز دیدارمان را ؟آن گاه که هاله ی روح  ات وجودمان را فرا گرفت و فرشتگان عشق پرواز کنان بر گرد ما آواز کردار عاشقی را می خواندند؟

یادت هست کوره راو و جنگلی را که دست در دست و شانه بر شانهی یکدگر در آن به گردش بودیم گویی هر یک خود را درون دیگری نهان می داشتیم؟

تو اکنون ای پاره ی دیگرمن کجایی؟آیا در سکوت شب بیداری ؟پس بگذار تا نسیم روح بخش. تپش قلبو مهر وجودم را به تو رساند

آیا در رویاهایت چهره ام را نوازش می کنی؟تصویری که دیگر از آن من نیست چرا که غم برآن چیره شده است

کجایی ای محبوبم؟آ؟یا طنین گریه ام را از ورای اقیانوس ها میشنوی؟آیا به نیاز من آگاهی ؟آیا روزگار پر رنجم را می فهمی؟

کجایی ای ستاره ی درخشان من؟که تاریکی زندگانیم را فرا گرفته و غم وجودم را آکنده .............بر آسمان لبخندی روانه کن تا به من رساندو جانم بخشد !عطر خویش درآسمان رها کن تا توانم بخشد
کجایی ای محبوب من؟

آه که عشق چه بزگ است و من چه کوچک!

 

 


جدایی

اینجا:

من از جدایی از زمانی که فاصله بین ما بیداد میکند از زمانی که فاصله ای  به وسعت دریا بین ما باشد می خوانم. من در این تاریکی به هنگامی می اندیشم که دیگر دستانم در دست تو نخواهد بود دیگرکسی شانه به شانه ی من در جاده ی بی انتهای زندگی قدم نمی زند دیگر فرصتی برای عشق ورزیدن نیست و دیگردر زندگانی ات جایی برایم دیده نمی شود من در این سکوت خوقان آور به تو فکر می کنم به تو و روزهای خوش با تو بودن  روزهایی که می دانم در آینده ای نچندان دور به پایان خواهد رسید من هر لحظه در هر ثانیه به تو می اندیشم به تو و بهترین لحظات خوب زندگی که با بودنت رقم خورد به نگاههای عاشق و سرشار از امیدت به دستان سردت وبه وجود پر احساست که روزی مال دیگری می شود.

حال:

ماهر لحظه به ثانیه های جدایی نزدیکتر می شویم ما زمانی را می گذرانیم که برگشتش محال است من دقایقی را در کنارت هستم که هرگز حتی برای ثانیه ای باز نخواهند گشت

حتی فکرش زجر آور است فکر لحظه ای که تو در کنارم نیستی.دستانت در دستم نیست دیگر قدمهایت به یاری ام نمی شتابد و قلم توانایت برایم نمی نویسد دیگر نوشته ای نامه ای برای خواندن ندارم دیگر آرزویی جز دیدار دوباره ات را در دل نمی پرورانم.

 نمی دانم ثانیه های بی تو بودن را چگونه بگذرانم چگونه زندگی ام را فقط با یادی و خاطره ای از تو سپری کنم در روزهای بی تو بودن هر جا را می نگرم یادی از توست به هر چه فکر می کنم خاطره ای از تو همراهش است خطم نمادی از توست و نوشته های مملو از احساسم هنوز به تو تعلق دارد  این را بدان این نوشته ها تا آخرین لحظات زندگانی از آن توست و به تو تعلق دارد

ای بهترین بهترینها ای منجی زندگی شومم و ای رهنمای جاده ی بی پایان زندگی بیا

باز گرد و آتش این جدایی را خاموش کن بازگرد تا به همگان ثابت شود این دوستی این عشق پایدار و ماندنی است وحتی روزگار و سر نوشت نمی تواند آن عهدها را پاره کند آن عهدهایی که  ما زمانی برای با هم بودن بستیم همان عهدی که گسستن آن محال بوده و هست همان پیمانی که هرگز از یادم نخواهد رفت همان عهد زیبایی که برای با هم بودن در آسمان ها بسته شد همان پیمانی که...............................

و آینده :

آینده ای بدون تو بدون چشمان سیاه و نگاه صادقت. بدون دستان سردت . قدمهای استوارت وزندگی با یاد و خاطره ی بهترین روزهایی که در ان هستیم و به سادگی از ان ها  می گذریم زمان با سرعت باد در گذر است روزها می گذرند و تو از آنها چیزی نمی فهمی من غم هایم را در دل می پرورانم و از آن ها دم نمی زنم تا یک وقت زمانی روزهایت را خراب نکنم شادی را از دلت نربایم و برق شور و شعف در چشمان درشتت باقی بماند تا همیشه مثل حال لبخندی بر لب داشته باشی .تا هرگز برای دقیقه ای اشک بر چشمانت نشیند و غمی در گوشه ی انها دیده نشود.

من از خنده ات می خندم و با گریه ات می گریم می دانم بعد از کوچ خاموشم کسی جز تو به یادم نیست کسی هنگامه ی رفتنم اشک نمی ریزد وبرایم آرزوی بخشش نمی کند من آن روز را به چشم خود می بینم که جز تو کسی برای دیدار دوباره ام در اتهاب  می سوزمن جدایی را هنگامه یشوم شغلان می نامم من وداع را یک جمله می دانم جمله ای سرشار از غم و درد مملو از یاس و نا امیدی

می دانستی:

در عشق و نهایت دوستی جدایی معنایی ندارد عشق همان با هم بودن است پس وداع رنگ نیست و معنایی ندارد برای من فقط تو و لبخند زیبایت ارزشمند است من همیشه وهر زمان به یاد توام و به تو می اندیشم حتی در اوج آسمان ها در بی نهایت ابرها بر بال سفید فرشتگان حتی در سوزنده ترین روزها وغمناک ترین شبها .من زندگانی کوچکم را با یاد تو و خاطرات آن روزگار می گذرانم در نبودت من بازبرای دیدارت به رویاهای گذشته می گریزم آخر تو پری رویا های منی آخر تو را در رویا دیدم و در واقعیت یافتم

می دانی:

هنوز ستاره ی شبهایم نور روزهای ابری و بهترین بهترین های من تویی هنوز توئی که غم دقیقه های زندگی من را به شادی تبدیل می کنی هنوز عشق به زبان تو تعبیر می شود و باز وجود تو در کنارم امید بخش روح ترک خورده ام است من برای با تو بودن وبوسه ی لبانت را تجربه کردن ثانیه که هیچ فرسنگ ها را طی می کنم تا به تو به اوج احساس و عشق به نهایت وفا و وفاداری رسم من برای با تو بودن هر جا روی می آیم من تا جهنم همراهیت می کنم البته می دانم تو پاکی و معصوم پس بهترین بهشتهای خدا از آن توست خدا بهترین باغها را از آن تو می کند ولی من جز عشق پاک و بی آلایش خود چیز دیگری ندارم پس همان را صادقانه به پایت می ریزم این عشق از آن توست

 ای لیلی داستان بی پایان عشقم

 

 

                                                                              گ.ض=غزاله